You cannot select more than 25 topics Topics must start with a letter or number, can include dashes ('-') and can be up to 35 characters long.

50 lines
4.4 KiB
HTML

<!DOCTYPE html>
<html lang="fa" dir="rtl">
<head>
<!-- Base informations -->
<meta charset="utf-8" />
<title>هاروستر - محمدصالح کامیاب</title>
<meta name="description" content="روزی که آدم‌های مریخی به ایران حمله کردند!" />
<!-- Mobile specific metas -->
<meta name="viewport" content="width=device-width, initial-scale=1" />
<!-- Font -->
<link rel="stylesheet" href="https://cdn.jsdelivr.net/npm/fork-awesome@1.2.0/css/fork-awesome.min.css" />
<link rel="stylesheet" href="https://cdn.jsdelivr.net/gh/rastikerdar/vazirmatn@v33.003/Vazirmatn-font-face.css" />
<!-- CSS -->
<link rel="stylesheet" href="/css/simple.css">
<!-- Favicon -->
<link rel="icon" type="image/png" href="/images/favicon.png" />
</head>
<body>
<header>
<nav>
<a href="/">خانه</a>
<a href="https://codeberg.org/mskf1383/pages/src/branch/main/stories/harvester.html" target="_blank">کد منبع</a>
</nav>
<h1>هاروستر</h1>
<p>روزی که آدم‌های مریخی به ایران حمله کردند!</p>
</header>
<main>
<p>روزی آدم‌های مریخی به ایران آمدند تا ایران را نابود کنند. چون تعدادِ آن‌ها کم بود، در غاری مخفی شدند و در آن‌جا مشغولِ ساختنِ ماشین‌هایی بودند که همه‌چیز را نابود می‌کردند. انسان‌ها خبر نداشتند که اتفاق‌هایی افتاده است.</p>
<p>روزی مردم در حالِ رفتن به سرِ کارشان بودند که ناگهان هاروستر به آن‌ها حمله کرد و تعدادِ زیادی آدم را کشت. از این به بعد آدم‌ها از خانه‌شان بیرون نمی آمدند تا کشته نشوند، ولی هاروستر خیلی قوی بود. او ساختمان‌ها را خراب می‌کرد و مردم را می‌کشت. پلیس‌ها هم زیرِ میزِ کارشان قایم شده بودند!!! شهر در حال نابودی بود. همهٔ مردم وصیت‌نامه‌شان را نوشته بودند، کارگرها هم فقط قبرستان درست می‌کردند!!!</p>
<p>روزی یک مخترعِ بزرگ گفت: «نمی‌شود که همین‌طوری قایم شویم. باید کاری کنیم.» او تمامِ مخترع‌ها را جمع کرد و آن‌ها با هم ماشینی ساختند به نامِ «کریتون آروو». این ماشین مجهز به کمک‌فنرِ قوی، سرعتِ زیاد و تفنگ است و می‌تواند پرواز کند. همچنین این ماشین دارای هوشِ مصنوعیِ بسیار پیش‌رفته می‌باشد. همهٔ مردم منتظر بودند تا کریتون آروو، هاروستر را نابود کند.</p>
<p>یک روز کریتون آروو با هاروستر روبه‌رو شد و به هاروستر گفت: «نی‌نی کوچولوی به این پررویی ندیده بودم.» هاروستر عصبانی شد و به او حمله کرد. کریتون آروو پرواز کرد. هاروستر محکم به دیوار خورد و داغان شد. بعد محکم زد توی سرِ کریتون آروو و کریتون آروو جیغ زد و فرار کرد. بعد هاروستر دنبالِ او حرکت کرد. سپس کریتون آروو یک بمبِ لیزری انداخت و هاروستر پنچر شد. او سلاحش را انداخت روی کریتون آروو و او را داغان کرد. ولی تیرهای مسمومِ کریتون آروو هاروستر را کشت و مردم رقصیدند و شعر خواندند!!!</p>
<article>
<h2>یادداشت نویسنده</h2>
<p>این اولین داستانی بود که منتشر کردم. برای نوشتنِ این داستان، از بازیِ Car Eats Car ایده گرفته بودم.</p>
</article>
<section>محتوای این صفحه تحت پروانهٔ <a href="https://creativecommons.org/licenses/by-sa/4.0/" target="_blank"><kbd dir="ltr" title="CC BY-SA"><i class="fa fa-cc-cc" aria-hidden="true"></i> <i class="fa fa-cc-by" aria-hidden="true"></i> <i class="fa fa-cc-sa" aria-hidden="true"></i></kbd></a> قرار دارد!</section>
</main>
</body>
</html>